ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست | حالِ هِجرانْ تو چه دانی که چه مشکل حالیست؟ | |
مَردُم دیده، ز لطف رُخ او، در رُخ او | عکس خود دید، گُمان برد که مشکین خالیست | |
میچکد شیر هنوز از لب همچون شِکَرش | گر چه در شیوهگری هر مُژهاش قَتّالیست | |
ای که انگشتنمایی به کَرَم در همه شهر | وَه که در کار غریبان عجبت اِهمالیست | |
بعد از اینم نَبُوَد شائبه در جوهر فَرد | که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست | |
مژده دادند که بر ما گُذری خواهی کرد | نیت خیر مَگَردان! که مبارک فالیست | |
کوه اندوه فِراقت به چه حالت بِکِشد؟ | حافظ خسته، که از ناله تنش چون نالیست |