روزگار هجران

روزگار هجران

کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد به عزم میکده اکنون ره سفر دارد. .. هدیه برای کسی که هنوز نیامده
روزگار هجران

روزگار هجران

کسی که از ره تقوا قدم برون ننهاد به عزم میکده اکنون ره سفر دارد. .. هدیه برای کسی که هنوز نیامده

درگاه امید




با سنگ هر گناه پرم را شکسته ام               آه ای خدا ، خودم کمرم را شکسته ام


نه راه پیش مانده برایم نه راه پس                 پلهای امن پشت سرم را شکسته


من دانه دانه اشک خودم را فروخت               نرخ طلایی گهرم را شکسته ام    

  

دیگر مرا نشان خودم هم نمی دهند               آیینه های دور و برم را شکسته ام 

  

دنیا شکست خورده تر از من ندیده است              حالا به سنگ خورده ، سرم را شکسته ام


آرام کن مرا و در آغوش خود بگیر                     حالا که بغض شعله ورم را شکسته ام


راهم بده به باغهای شجرهای طیبه                  من توبه کرده ام ، تبرم را شکسته ام


حالا ببین که به غیر از گدا شدن                    در پیشگاه تو هنرم را شکسته ام

شیر خدا



علی آن شیر خدا شاه عرب **** الفتی داشت با این دل شب
شب ز اسرار علی، آگاه است **** دل شب محرم سرّ الله است
شب علی دید به نزدیکی دید **** گر چه او نیز به تاریکی دید
شاه را دید به نوشینی خواب **** روی بر سینه دیوار خراب
قلعه‌بانی که به قصر افلاک **** سر دهد ناله زندانی خاک
اشکباری که چو شمع بیزار **** می‌فشاند زر و می‌گرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید **** در و دیوار به زنهار آید
کلماتش چو در آویزه گوش **** مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه آفاق شکافت **** چشم بیدار علی خفته نیافت
روزه‌داری که به مُهر اسحار **** بشکند نان جوین افطار
ناشناسی که به تاریکی شب **** می‌برد نان یتیمان عرب
تا نشد پردگی آن سرّ جلی **** نشد افشا که علی بود علی
شاهبازی که به بال پر راز **** می‌کند در ابدیت پرواز
شهسواری که به برق شمشیر **** در دل شب بشکافد دل شیر
عشقبازی که هم آغوش خطر **** خفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تأثیر **** حلقه در شد از او دامنگیر
دست در دامن مولا زد در **** که علی بگذرد از ما مگذر
شال می‌بست و ندایی مبهم **** که کمربند شهادت را محکم
پیشوایی که ز شوق دیدار **** می‌کند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت حق **** سر به محراب عبادت منشق
می‌زند پس‌، لب او کاسه شیر **** می‌کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست **** تو خدایی مگر ای دشمن دوست
در جهان این همه شر و همه شر **** ها علی بشر کیف بشر
کفن از گریه غسال خجل **** پیرهن از رخ وصال خجل

" محمد حسین شهریار"

روز ازل...


عشق اگر روزِ ازل در دلِ دیوانه نبود ؛

تا ابد زیرِ فلَک, ناله ی مستانه نبود...

 

نرگسِ ساقی اگر مستیِ صد جام نداشت ؛

سرِ هر کوی و گذر, این همه میخانه نبود...

 

دوش دور از تو شبی بود که گفتن نتوان...

هَمدَمم جُز دلِ افسُرده و پیمانه نبود....

 

من و جامِ مِی, و دل , نقش تو در باده ناب ؛

خلوتی بود که در آن رهِ بیگانه نبود....

 

کاش آن تب که تو را سوخت مرا سوخته بود....

به فدای تو,مگر این دلِ دیوانه نبود؟

 

از چه چون شمع سحر سوختی ای هستیِ من...

تا تو را سایه ی بال و پرِ پروانه نبود...

 

من تو بودم همه, ای خُفته چو گُل در بِستر...

قبله گاهِ دلِ من جز تو در این خانه نبود....

 

بی تو دور از تو نَبودن, هنرِ عشق و وفاست...

مُعجزی بود که دیدم من و افسانه نبود...

 

 هُما میر افشار


معشوق



زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب، دوش به بالین من آمد بنشست
سر فراگوش من آورد به آواز حزین
گفت: «ای عاشق شوریده‌ی من، خوابت هست؟»
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تُحفه به ما روز اَلَست
آن چه او ریخت به پیمانه‌ی ما نوشیدیم
اگر از خَمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام مِی و زلف گره گیرِ نگار
ای بسا توبه که چون توبه‌ی حافظ بشکست

دروغ بزرگ ما: یا علی گفتیم و عشق آغاز شد


.... از بیابان بوی گندم مانده است

عشق روی دست مردم مانده است

 

آسمان بازیچه ی طوفان ماست

ابر نعش آه سرگردان ماست....

 

باز هم یک روز طوفان می شود

هر چه می خواهد خدا آن می شود

 

می روم افتان و خیزان تا غدیر

باده ها می نوشم از جوشن کبیر

 

آب زمزم در دل صحرا خوش است

باده نوشی از کف مولا خوش است

 

فاش می گویم که مولایم علیست

آفتاب صبح فردایم علیست

 

هر که در عشق علی گم می شود

 مثل گل محبوب مردم می شود 

 

تا علی گفتم زبان آتش گرفت

پیش چشمم آسمان آتش گرفت

.......

آسمان رقصید و بارانی شدیم

موج زد دریا و طوفانی شدیم

 یاعلی گفتیم و عشق آغاز شد

بغض چندین ساله ی ما باز شد

یا علی گفتیم و دریا خنده کرد

عشق ما را باز هم شرمنده کرد

 

یا علی گفتیم و گلها وا شدند

عشق آمد قطره ها دریا شدند

 

یاعلی گفتیم و طوفانی شدیم

مست از آن دستی که می دانی شدیم

 

یاعلی گفتیم و طوفان جان گرفت

کوفه در تزویر خود پایان گرفت

 

کوفه یعنی دستهای ناتنی

کوفه یعنی مردهای منحنی

 

کوفه یعنی مرد آری مرد نیست

یا اگر هم هست صاحب درد نیست

 

عده ای رندان بازاری شدند

عده ای رسوایی جاری شدند

 

آن همه دستی که در شب طی شدند 

ابن ملجم های پی در پی شدند........

 

از سکوت و گریه سرشارم علی

تا همیشه دوستت دارم علی


 

  و اما ما،ما،ما،بی آنکه حتی بدانیم یا اصلا بخواهیم که بفهمیم یا اینکه اصلا به اطرافمان بنگریم؛فقط و فقط و فقط از عشق علی می گوییم و می گوییم و می گوییم و هیچ نمی دانیم یا نمی خواهیم که بدانیم، نوازش گر یتیم های کوفه بوده است آن معشوق آسمانی ما و بازهم ما، تنها،مدعی عاشقی هستیم.ما هنوز عشق را نشناختیه ایم چه برسد به اینکه بگوییم"یا علی گفتیم و عشق آغاز شد"و هرگز از خود نپرسیم این چگونه آغازیست که....

آخ که چه ساده دروغ می گوییم حتی همینجا در محضر خود